گرگور مک گرگور، شاهزاده پویا
شاهزاده پویا، کازیک، اعلیحضرت گرگور، 'ال ژنرال مک گرگور'، تنها برخی از اسامی متعلق به یک سرباز اسکاتلندی است که به یکی از بدنام ترین حقه بازان اعتماد به نفس زمان خود تبدیل شد.
او در 24 دسامبر 1786 در خانواده مک گرگور متولد شد که دارای سنت خانوادگی قوی در مبارزه بود. پدرش دانیل مک گرگور، کاپیتان دریایی کمپانی هند شرقی بود، در حالی که پدربزرگش که به او لقب «زیبا» داده بودند، با ممتاز در ساعت سیاه، گردان سوم، هنگ سلطنتی اسکاتلند خدمت کرده بود.
او روابط گسترده همچنین شامل راب روی بدنام بود که در قیام ژاکوبیت در سال 1715 و در سال 1745 شرکت داشت و گاهی اوقات به عنوان رابین هود اسکاتلندی شناخته می شد.
گرگور مک گرگور در ارتش بریتانیا، نوشته جورج واتسون، 1804
گرگور مک گرگور، پس از رسیدن به سن شانزده سالگی، به ارتش بریتانیا پیوست درست زمانی که آغاز جنگ های ناپلئونی در افق خودنمایی می کرد. مک گرگور جوان که در هنگ 57 فوتی خدمت می کرد، همه اینها را به سختی گرفت. تنها پس از یک سال، او به درجه ستوان ارتقا یافت.
در ژوئن 1805 با ماریا بواتر، زنی ثروتمند که ارتباط خوبی داشت و به طور اتفاقی دختر یک دریاسالار نیروی دریایی سلطنتی نیز بود، ازدواج کرد. آنها با هم خانه خود را برپا کردند و او متعاقباً دوباره به هنگ خود در جبل الطارق پیوست.
اکنون با تأمین ثروت خود، او درجه کاپیتانی را خریداری کرد (که این امر باعث می شود تاحدود 900 پوند برای او هزینه کرده اند) به جای پیروی از روش ترفیع که معادل هفت سال کار سخت و پیوند است.
به مدت چهار سال بعد او تا سال 1809 در جبل الطارق مستقر ماند تا اینکه هنگ او برای پشتیبانی از نیروهای تحت فرمان دوک ولینگتون به پرتغال فرستاده شد.
هنگ در ژوئیه در لیسبون پیاده شد و مک گرگور ، که اکنون سرگرد است، به مدت شش ماه در گردان خط هشتم ارتش پرتغال خدمت کرد. اعزام او به دلیل اختلافی بود که مک گرگور با یک افسر ارشد داشت. تضادها افزایش یافت و مک گرگور متعاقباً درخواست اخراج کرد و در ماه مه 1810 از ارتش بازنشسته شد، به خانه نزد همسرش بازگشت و به ادینبورگ نقل مکان کرد. خود را با ارتباطات مهم خانوادگی به تصویر بکشد. متأسفانه، تلاشهای او برای تحت تأثیر قرار دادن مورد استقبال قرار نگرفت و او بلافاصله با همسرش در سال 1811 به لندن بازگشت و در آنجا شروع به معرفی خود به عنوان "سر گرگور مک گرگور" کرد.
متاسفانه، زمانی که همسرش مدت کوتاهی پس از بازگشت همسرش فوت کرد، برنامههای او به هم خورد و مک گرگور را از نظر مالی در کمآب ماند. با بررسی گزینه های خود، او می دانست که یافتن وارث ثروتمند دیگری بدون برانگیختن سوء ظن و توجه ناخواسته برای او دشوار خواهد بود. گزینه های او در ارتش بریتانیا نیز با توجه به این موضوع به شدت با مشکل مواجه شدنحوه ترک او.
در این لحظه حساس بود که منافع مک گرگور به آمریکای لاتین معطوف شد. مک گرگور که همیشه از فرصت استفاده می کرد، سفر ژنرال فرانسیسکو دی میراندا، یکی از انقلابیون ونزوئلا به لندن را به یاد آورد. او در محافل بلند اختلاط می کرد و کاملاً تأثیرگذار بود.
مک گرگور معتقد بود که این فرصت عالی برای برخی فرارهای عجیب و غریب است که مخاطبان را در جامعه لندن مجذوب خود می کند. او با فروختن ملک خود در اسکاتلند به ونزوئلا رفت و در آوریل 1812 به آنجا رسید. میراندا با آگاهی از اینکه این خارجی تازه وارد از ارتش بریتانیا آمده و در یک هنگ رزمی معروف 57 فوت خدمت کرده است (بعد از خروج او به خاطر شجاعتشان به «دی سخت» معروف شد)، مشتاقانه پیشنهاد او را پذیرفت. بنابراین مک گرگور درجه سرهنگ را دریافت کرد و مسئول یک گردان سواره نظام شد.
اولین ماموریت او در مسئولیت سواره نظام در برابر نیروهای سلطنتی در نزدیکی ماراکای موفقیت آمیز بود و علیرغم اینکه پیروزمندانه اکسپدیشن های بعدی بودند، جمهوری خواهان همچنان پیروز بودند. از ستایش این سرباز اسکاتلندی راضی است.
مک گرگور از قطب چرب بالا رفت تا فرمانده کل سواره نظام شود، سپس ژنرال تیپ وسرانجام ژنرال لشکر ارتش ونزوئلا و گرانادای جدید در سن سی سالگی.
ژنرال گرگور مک گرگور
در اوج شهرت حماسی خود در ونزوئلا بود که با دونا جوزفا آنتونیا آندریا آریستگیتا و لاورا ازدواج کرد. پسر عموی انقلابی معروف سیمون بولیوار و وارث یک خانواده مهم کاراکاس. مک گرگور دوباره این کار را کرده بود. تنها چند سال پس از سقوطش از ارتش بریتانیا، او خود را دوباره تثبیت کرد و کارهای بزرگی را در آمریکای جنوبی انجام داد.
همچنین ببینید: تاج گذاری 1953در ماهها و سالهای آینده، نبرد بین جمهوریخواهان و سلطنت طلبان همچنان با سود و زیان هر دو طرف ادامه خواهند داد. قرار بود ژنرال میراندا قربانی بعدی جنگ باشد و روزهای خود را در زندان در کادیز به پایان برساند. در همین حال، مک گرگور و همسرش به همراه بولیوار به کوراسائو، جزیره ای متعلق به هلندی ها تخلیه شده بودند.
مک گرگور خدمات خود را در گرانادای جدید ارائه کرد و در محاصره کارتاخنا در سال 1815 شرکت کرد. در سال 1816 مک گرگور که اکنون یک سرتیپ در ارتش ونزوئلا است، پس از شکست توسط سلطنت طلبان در لا کابررا مجبور به عقب نشینی شد، با موفقیت ارتش در حال عقب نشینی خود را به مدت 34 روز در جنگل رهبری کرد و با یک عملیات محافظ عقب قهرمانانه مبارزه کرد. بولیوار به او نوشت: «عقبنشینی که تو افتخار انجام آن را داشتی، به نظر من برتر از فتح یک امپراتوری است... لطفاً مرا بپذیر.به خاطر خدمات فوق العاده ای که به کشورم کردید تبریک می گویم.
گرگور مک گرگور بارها و بارها با شجاعت و رهبری خود متمایز شده بود. با این حال اسپانیایی ها اکنون تا حد زیادی شکست خورده بودند و مک گرگور منتظر ماجراجویی های بیشتر بود. او چندین اکسپدیشن جسورانه را علیه سنگرهای باقیمانده اسپانیایی، از جمله پورتو بلو، پاناما، سازماندهی و رهبری کرد.
در یک مأموریت خاص دیگر، او تحت دستور انقلابیون برای فتح فلوریدا و گرفتن قلمرو از چنگال اسپانیایی ها خدمت کرد. برای انجام این کار، او نیروی کوچکی را رهبری کرد و تنها با صد و پنجاه مرد و دو کشتی کوچک حمله غافلگیرانه ای را آغاز کرد. او موفق شد قلعه آملیا را تصرف کند و "جمهوری فلوریدا" را اعلام کند. این یک کودتای مهم بود، زیرا در مسیرهای مهم کشتیرانی موقعیت قدرتمندی داشت.
سپس در سال 1820 مک گرگور با ساحل باتلاقی و غیر مهمان نواز نیکاراگوئه، معروف به ساحل پشه روبرو شد. در اینجا او رهبر مردم بومی را متقاعد کرد که برای ایجاد یک مستعمره به او زمین بدهد. رویای امپراتوری شروع به شکلگیری کرد.
در سال 1821، مک گرگور و همسرش با داستانی شگفتانگیز جالب به خاک بریتانیا بازگشتند. مک گرگور پس از ورود آنها به لندن، ادعای نسبتاً خارقالعادهای را مطرح کرد که کازیک / شاهزاده پوییس، یک کشور مستقل در خلیج هندوراس است. این افتخار معتبر داشتتوسط کسی جز پادشاه جورج فردریک آگوستوس از ساحل پشه به او اعطا شده است.
حکاکی که ظاهراً "بندر رود سیاه در قلمرو پوییس" را به تصویر میکشد.
مک گرگور پروژه زیرساختی گسترده ای را آغاز کرد اما به مهاجران و سرمایه گذاران جدید نیاز داشت. او سهامداران و استعمارگران احتمالی را از لندن، ادینبورگ و گلاسکو وسوسه کرد، سهام را فروخت و در یک سال 200000 پوند جمع آوری کرد. به منظور همراهی با بازار فروش خود، او یک کتاب راهنمای گسترده منتشر کرد، و کسانی را که علاقه مند به زندگی جدید در پوییس بودند را جذب کرد.
او همچنین تا آنجا پیش رفت که یک نماینده پویا را منصوب کرد و حدود هفتاد نفر را به خدمت گرفت. برای سوار شدن به بسته هندوراس در پاییز 1822. برای مشروعیت بیشتر این طرح، به قربانیان ناآگاه او، از جمله بسیاری از متخصصان محترم، این امکان داده شد که پوند استرلینگ خود را به دلار پویا تغییر دهند، البته توسط مک گرگور چاپ شده بود. 1>
یک دلار Poyais
همچنین ببینید: جان بولکشتی دوم به همراه دویست شهرک نشین دیگر دنبال شد، که در بدو ورود، جنگلی وسیع را کشف کردند که فقط بومیان برای شرکت در آن حضور داشتند. و مسافران فقیر و بیچاره سفر قبلی.
شهرک نشینان فریب خورده بیهوده تلاش کردند تا مستعمره ای ایجاد کنند و آذوقه های اولیه را برای زنده ماندن فراهم کنند، هرچند بسیاری از آنها در وضعیت بدی قرار داشتند. برخی از بازماندگان به هندوراس تخلیه شدند و تصمیم گرفتنددر جایی دیگر ساکن شوید، در حالی که حدود پنجاه سال در اکتبر 1823 با داستانی برای مطبوعات به لندن بازگشتند که حتی حیرتانگیزتر از آن چیزی بود که هر کسی در خانه میتوانست باور کند. مهاجران ناامید مک گرگور را سرزنش نکردند، اما در کمترین زمان، داستان پوییس بر تمام تیترها مسلط شد. مک گرگور اقدامی عجولانه در حال ناپدید شدن انجام داد.
مک گرگور پشیمان که در سراسر کانال انگلیسی فرانسه پنهان شده بود، نقشه خود را در مورد جمعیت ناآگاه فرانسوی تکرار کرد و این بار به لطف سرمایه گذاران مشتاق توانست حدود 300000 پوند جمع آوری کند. با این حال مقدر بود که او ناکام شود زیرا مقامات فرانسوی با باد یک سفر دریایی که قرار بود به مکانی ناموجود حرکت کند و بلافاصله کشتی را توقیف کردند. این طرح شکست خورد و مک گرگور در سال 1826 برای مدت کوتاهی بازداشت و به دلیل کلاهبرداری در دادگاهی در فرانسه محاکمه شد.
خوشبختانه برای مرد فریبنده و فریبنده، مک گرگور تبرئه شد و در عوض یکی از "همدستان" او مجرم شناخته شد.
در دهه آینده او به راهاندازی طرحهایی در لندن ادامه داد، اگرچه نه در مقیاس بزرگ، تا اینکه سرانجام در سال 1838 به استقبال یک قهرمان خشن به ونزوئلا بازنشسته شد.
در سال 1845 این حیلهگر جسور در سن پنجاه و هشت سالگی به آرامی در کاراکاس در گذشت و با افتخارات نظامی در کلیسای جامع کاراکاس به خاک سپرده شد که برای برخی قهرمان و شرور بود.بسیاری.
جسیکا برین یک نویسنده مستقل و متخصص در تاریخ است. مستقر در کنت و عاشق همه چیزهای تاریخی است.