زندگی قابل توجه توماس پلو
بیست و سه سال اسارت، پسر جوانی از کورنوال را به یک مبارز نخبه در ارتش مراکش تبدیل کرد. نام او توماس پلو بود، مردی که از بردگی خود فرار می کرد و به خانه بازمی گشت تا داستان خود را تعریف کند.
زندگی پلو در سال 1704 به دنیا آمد، زندگی پلو در پنرین، کورنوال، پسر توماس پلو و همسرش الیزابت آغاز شد. دوران کودکی او معمولی بود، اما متاسفانه زندگی او در یک روز سرنوشت ساز در تابستان 1715 زیر و رو می شد.
اکنون یازده، توماس عمویش جان، ناخدای یک کشتی را همراهی کرد. یک خدمه پنج نفره که با محموله ای از pilchards به جنوا سفر می کردند. در سفر بازگشت به خانه بدتر شوید.
در حالی که کشتی در حال عبور از خلیج بیسکای است، عمو جان و افرادش ناگهان خود را در نزدیکی کیپ فینیستر، شبه جزیره ای در سواحل، در کمین دیدند. گالیسیا در اینجا بود که دو کشتی حاوی دزدان دریایی باربری به کشتی آنها حمله کردند و خدمه از جمله توماس یازده ساله را به اسارت گرفتند.
اکنون دزدان دریایی موری با در اختیار داشتن اسیران کورنیش به شهر بندری ساله بازگشتند. جایی که بردگان جدید خود را به سلطان مراکش تحویل دادند.
پس از یک سفر پر حادثه، سرانجام به خشکی رفتند، جایی که توماس و گروهی از زندانیان به آنجا برده شدند.شهر رباط، جایی که او از عمویش جدا شده بود.
توماس اکنون کاملاً تنها بود، توسط مهاجمان ناشناس در سرزمینی غریب که به زبان خارجی صحبت می کردند زندانی بود.
سرنوشت او زمانی رقم خورد که او تصمیم گرفت به سلطان ارائه شد و به همراه سه نفر دیگر انتخاب شد.
سلطان مولای اسماعیل بن شریف، 1719
به محض ورود توماس شهادت داد. سطوح وحشتناک خشونت، وقایعی که اطاعت او را تضمین می کند.
در اولین موقعیت خود به عنوان برده، او برای انجام وظایف نظافت به اسلحه خانه فرستاده شد، اما مدت زیادی در آنجا ماند تا اینکه برای پسر سلطان در نظر گرفته شده بود. Muley Spha.
پسر نشان داد که شخصیتی بسیار مهیج است که به خاطر رفتار بدش با بردگانش و استفاده ناپسندش از مجازات و شکنجه شهرت دارد. توماس در مسیر سختی قرار داشت.
اسفا با توجه به اینکه علیرغم سن توماس بسیار باهوش است، تصمیم گرفت تا از تاکتیک های متفاوتی برای استفاده از پسر استفاده کند.
به جای استفاده مستقیم از خشونت برای این پسر. او را وادار به اطاعت کرد، او با استفاده از رشوه و وعده زندگی بهتر تلاش کرد تا او را به اسلام تبدیل کند.
توماس در ابتدا در امتناع خود ثابت قدم ماند، اما خشم او از سوی Spha به سادگی منجر به هفته ها شکنجه شد. از جمله اینکه در تمام روز در زنجیر نگه داشته میشوند و فقط برای باستینادو بیرون آورده میشوند که شامل آویزان شدن وارونه و شلاق زدن شدید به کف پاها میشود.
بیتعجب نیست که زیر پاتوماس با چنین شرایط سخت جسمی تسلیم شد و به اسلام گروید، اگرچه بعداً در مورد سطحی بودن مسلمان شدنش اظهار نظر کرد و خاطرنشان کرد که تحت چنین فشاری چاره دیگری نداشت.
متأسفانه این بدان معنا بود که وقتی خانواده توماس با شنیدن این خبر که او هنوز زنده است اما مسلمان شده است، دولت انگلیس از درج او به عنوان برده ای که می توان از اسارت خریداری کرد، خودداری کرد و بدین ترتیب سرنوشت او رقم خورد.
در بازگشت به مراکش، سلطان به توماس دستور داد تا به مدرسه برود و زبان عربی بیاموزد، اما مولای اسپا از دستورات او سرپیچی کرد. در نتیجه، سلطان او را در مقابل پلو به قتل رساند.
در همین حال، سلطان به هوش توماس پی برد و او را در داخل کاخ وظایفی یافت که به معنای شرایط زندگی بهتر بود.
به زودی به او سپرده شد تا سرپرستی پسران برده دیگر را بر عهده بگیرد و به کار برای پسر دیگر اسماعیل ارتقاء یافت. و انتظارات از استادش در این شرایط، او قدرت شخصیت خود را دائماً در چالش و آزمایش می یافت. یکی از این نمونه ها زمانی رخ داد که او در خانه سلطنتی درست بیرون حرمسرای سلطنتی نگهبانی داده شد.
او در آن زمان فقط پانزده سال داشت، با این حال با وجود قوانین سختگیرانه، زمانی که سلطان اسماعیل در را زد تا اجازه ورود پیدا کند، به طرز تحسین برانگیزی با این چالش کنار آمد.رعایت اطلاعیه قبلی برای بازدید پیلو که نمیخواست قوانین را نادیده بگیرد، اما متوجه شد که سلطان پشت در است، یک شلیک هشدار داد و اظهار داشت که او باید یک شیاد باشد زیرا سلطان واقعی آنقدر شریف است که قوانین قصر را رعایت نمیکند.
داخل حرم در مراکش
پلو از ترس مجازات خود در صبح روز بعد، با شگفتی متوجه شد که سلطان علیرغم عصبانیتش، عزم توماس را برای پیروی از قوانین آنچنان تحسین کرده است. در نهایت وفاداری و احساس وظیفه خود را ثابت کرد. این مشاهدات باعث میشود که او با بالارفتن درجات، در جایگاه خوبی قرار گیرد.
همچنین ببینید: T. E. لارنس عربستاناکنون که او بزرگتر شده بود، سلطان نیز مناسب دید که برای او ازدواجی ترتیب دهد، چیزی که برای اسماعیل در انواع مختلف مثمرثمر خواهد بود. راه ها. او با اجازه دادن به ازدواج برای بردگان، اطمینان حاصل کرد که فرزندان آینده نیز برده خواهند شد. علاوه بر این، هرگونه شراکت بردگان نیز مانع از تلاشهای احتمالی فرار میشود، زیرا یکی باید دیگری را پشت سر میگذارد، بنابراین هر فردی را محکم در شبکه گسترده بردگی مستثنی میکند.
توماس نیز از این قاعده مستثنی نبود: او نیز همسری داده شد. و سرانجام صاحب یک دختر با او شد، اما هیچ یک از آنها جان سالم به در نبردند زیرا در حالی که او در حال انجام وظایف نظامی خود بود بر اثر بیماری جان باختند.
پلو خود را به عضویت عابد البخاری (که در غیر این صورت به عنوان گارد سیاه شناخته می شود) منصوب می شود. این یک سپاه آفریقایی بودسربازان برده ای که توسط سلطان به عنوان یک نیروی رزمی نخبه جمع آوری شده بودند.
که گفته شد، وضعیت خدمتگزاری آنها اعمال می شد، زیرا آنها اجازه نداشتند از همان نوع سلاح هایی مانند شمشیر یا نیزه استفاده کنند.
0> طولی نکشید که پلو در رده های نظام نظامی بالا رفت و نقشی محوری در نیروهای مسلح داشت. برای خدمت به سربازان اروپایی تبار مانند خودش، فرصتی برای به دست آوردن نقش هایی با امتیازات و فرصت های بیشتر فراهم می کند.
در این نقش به درجه کاپیتان رسید و در خط مقدم در برههای حساس از تاریخ مراکش خدمت کرد، زیرا خطر ارتش فاتح عثمانی بهطور شومی بر سلطان حاکم بود.
در این زمینه، مقام عالی ارتش پلو باعث شد که او در سه لشکرکشی خدمت کند و فرماندهی سربازان برده دیگر را در حالی که آنها را به نبرد هدایت می کرد به عهده بگیرد.
اما این او را از فرار خود منصرف نکرد. او دو تلاش ناموفق انجام داد، به این امید که خود را به عنوان یک بازرگان پنهان کند.
وظیفه او بسیار دشوار بود زیرا خبرچین ها در سراسر پادشاهی پراکنده بودند و خود کاخ در یک پیاده روی طولانی از ساحل فاصله داشت.
در تلاش برای استفاده از زمانهای بیثبات در مراکش، او تلاش دیگری انجام داد که با شکست مواجه شد.
در همین حال، حرفه ارتشیاش او را برای یک تمرین جمعآوری برده به صحرای صحرا برد.
همچنین ببینید: زن نخبه رومانوبالاخره در سال 1737، این فرصتخود را برای آخرین تلاش برای فرار، که اکنون بیست و سه سال از بندگی او می گذرد، انجام دهد. پس از اینکه خود را به عنوان یک پزشک دوره گرد درآورد، موفق شد از شبکه خبررسانی که به دنبال فراری ها بودند فرار کند و به ساحلی رسید که در آنجا سوار کشتی ایرلندی شد.
تا این لحظه او هنوز آزادی خود را به عنوان اولین نفر کاملاً تضمین نکرده بود. کشتی که سوار شد او را فقط تا جبل الطارق برد، جایی که برخی سردرگمی ها در مورد هویت او باعث شد که او از کشتی منع شود. از آنجایی که خدمه معتقد بودند او یک مور است، حالا برنزه شده، با ریش و لباس بومی، قبل از اینکه اجازه خروج به او داده شود، کمی متقاعدکننده بود.
فرد دیگری که با او روبرو شد تهدید میکند که فاش میکند که او یک مرد است. برده فراری و او را به اسیر خود در مراکش بازگردانید. در پاسخ، که اکنون ناامیدانه به هدف خود یعنی آزادی نزدیک شده بود، پیلو مرد را قبل از سوار شدن به کشتی دیگری به مقصد لندن کتک زد.
و بنابراین در تابستان 1738، مردی سی و سه ساله که آخرین بار انگلیس را در سن یازده سالگی دیده بود، به خانه بازگشت.
بعد از ورود اولیه به لندن، به کورنوال سفر کرد و در ماه اکتبر سرانجام با والدینش ملاقات کرد و با استقبال قهرمانان روبرو شد. داستان باورنکردنی او توسط روزنامه ها انتخاب شده بود و بسیاری در جامعه محلی از بازگشت او وحشت داشتند زیرا داستان هایی مانند او معمولاً پایان خوشی نداشتند.
توماس پلو سرانجام توانست،بعد از بیست و سه سال نفس راحتی بکش. مصیبت او به پایان رسیده بود، آزادی او امن بود و دیگر تهدیدی برای زندگی او وجود نداشت.
چند سال بعد او خاطرات خود را در رمانی پرفروش با عنوان "تاریخ اسارت طولانی و ماجراها" نوشت. از توماس پلو» که شرحی جذاب و متقاعدکننده از برده داری، فرهنگ اسلامی و پادشاهی مراکش ارائه می کند. با این حال، جذب پلو در خانه دشوارتر از آن چیزی بود که او انتظار داشت.
به سرعت مشخص شد که سال های شکل گیری او در مراکش به طور دائمی شخصیت او را شکل داده است.
علی رغم اشتیاق برای سواحل انگلیسی زمانی که او اسیر بود، وقتی به انگلیس بازگشت همه چیز تغییر کرده بود و او هم همینطور. او دیگر از نظر جسمی در زنجیر نبود، قلب و ذهنش همچنان بود. انگلستان دیگر خانه نبود.
جسیکا برین یک نویسنده مستقل و متخصص در تاریخ است. مستقر در کنت و عاشق همه چیزهای تاریخی است.