ویلیام بوث و ارتش نجات
در 10 آوریل 1829، ویلیام بوث در ناتینگهام متولد شد. او به عنوان یک واعظ متدیست انگلیسی بزرگ شد و گروهی را برای کمک به فقرا تأسیس کرد، ارتش نجات.
او در اسنایتون، دومین فرزند از پنج فرزند ساموئل بوث به دنیا آمد. و همسرش مریم خوشبختانه برای ویلیام جوان، پدرش نسبتاً ثروتمند بود و میتوانست راحت زندگی کند و هزینه تحصیل پسرش را بپردازد. متأسفانه، این شرایط دوام نیاورد و در سالهای اولیه نوجوانی ویلیام، خانوادهاش در فقر فرو رفتند و او را مجبور به ترک تحصیل و شاگردی در یک گروفروشی کردند.
زمانی که حدود پانزده سال داشت به نمازخانه رفت بلافاصله متوجه پیام آن شد و متعاقباً مسلمان شد و در دفتر خاطرات خود نوشت:
«خدا تمام آنچه را که ویلیام بوث وجود دارد خواهد داشت».
بوث در حین کار به عنوان شاگرد با ویل دوست شد. سانسوم که او را تشویق به گرویدن به متدیسم کرد. در طول سالها او مطالعه کرد و خود را آموزش داد، در نهایت در کنار دوستش سانسوم که برای مردم فقیر ناتینگهام موعظه می کرد، تبدیل به یک واعظ محلی شد.
بوث قبلاً در مأموریتی بود: او و دوستان همفکرش بیماران را ملاقات میکردند، جلساتی در فضای باز برگزار میکردند و آهنگهایی میخواندند، که بعداً همه آنها در اصل گنجانده میشدند. از پیام ارتش رستگاری.
بعد از پایان دوره کارآموزی، بوث کار را دشوار دید.برای یافتن کار و مجبور شد به جنوب به لندن نقل مکان کند، جایی که در نهایت خود را نزد گروگان ها دید. در این بین، او به عمل به ایمان خود ادامه داد و سعی کرد به موعظه غیر روحانی خود در خیابان های لندن ادامه دهد. با این حال، این دشوارتر از آن چیزی بود که او فکر می کرد و او به جماعت در فضای باز در کنینگتون کامن روی آورد.
علاقه او به موعظه آشکار بود و در سال 1851 به اصلاح طلبان پیوست و سال بعد، در روز تولدش، او را تشکیل داد. تصمیم به ترک پیمانکاران و وقف خود به هدف در نمازخانه بینفیلد در کلافام.
در این لحظه زندگی شخصی او شروع به رونق کرد، زیرا او با زنی آشنا شد که خود را وقف همان هدف کرد و در کنار آن باقی ماند. طرف او: کاترین مامفورد. این دو روح فامیل عاشق یکدیگر شدند و به مدت سه سال نامزد کردند، در این زمان ویلیام و کاترین نامه های متعددی را مبادله کردند و او به کار خستگی ناپذیر برای کلیسا ادامه داد.
در 16 ژوئیه 1855، این دو در یک نمازخانه جماعت جنوب لندن در یک مراسم ساده ازدواج کردند، زیرا هر دو می خواستند پول خود را برای اهداف بهتر اختصاص دهند.
به عنوان یک زوج متاهل، آنها خانواده بزرگی خواهند داشت. ، در مجموع هشت کودک، با دو نفر از فرزندان آنها راه آنها را دنبال می کنند تا به چهره های مهم ارتش نجات تبدیل شوند.
تا سال 1858 بوث به عنوان وزیر منصوب شده به عنوان بخشی از پیوند جدید متدیست کار می کرد.حرکت کرد و زمانی را صرف سفر در سراسر کشور برای انتشار پیام خود کرد. با این حال او به زودی از محدودیتهای تحمیل شده بر او خسته شد و متعاقباً در سال 1861 استعفا داد. چادر در Whitechapel.
این وقف در نهایت به هیئت مسیحی مستقر در شرق لندن با Booth به عنوان رهبر آن تبدیل شد.
در سال 1865، او مأموریت مسیحی را تأسیس کرد که اساس ارتش نجات را تشکیل می داد، زیرا او به توسعه تکنیک ها و استراتژی برای کار با فقرا ادامه می داد. با گذشت زمان، این کمپین یک دستور کار اجتماعی را در بر گرفت که شامل تأمین غذا برای آسیب پذیرترین افراد، مسکن و اقدام مبتنی بر جامعه بود.
در حالی که پیام مذهبی بوث هرگز تزلزل نکرد، مأموریت اجتماعی او همچنان به رشد خود ادامه داد، که شامل کارهای عملی خیریه مردمی بود که با مسائلی که برای مدت طولانی درگیر بودند، مقابله می کرد. تابوهای فقر، بی خانمانی و فحشا توسط برنامه او، سازماندهی اسکان برای کسانی که در خیابان ها می خوابند و ایجاد پناهگاه امن برای زنان آسیب پذیر آسیب پذیر، مورد توجه قرار گرفت. یکی که همه ما با آن آشنا هستیم - ارتش نجات. این تغییر نام در سال 1878 به عنوان اتفاق افتادبوث به دلیل شور و شوق مذهبی و رویکردی که سازماندهی و اصولی به سبک نظامی داشت به شهرت رسید.
با افزایش ارتباط بوث و تیم انجیلی او با ارتش، او خیلی سریع به عنوان ژنرال بوث شناخته شد و در سال 1879 مقاله خود را به نام "فریاد جنگ" تولید کرد. علیرغم رشد رو به رشد بوث، او همچنان با خصومت و مخالفت زیادی مواجه شد، به طوری که یک «ارتش اسکلت» ترتیب داده شد تا در جلسات او هرج و مرج ایجاد کند. بوث و پیروانش در جریان فعالیت های خود در معرض جریمه های متعدد و حتی حبس قرار گرفتند.
با این وجود، بوث با پیامی روشن و ساده ادامه داد:
"ما مردم نجات هستیم - این تخصص ماست – نجات یافتن و نجات یافتن، و سپس نجات دادن شخص دیگری.
با همسرش که در کنارش کار می کرد، تعداد ارتش رستگاری افزایش یافت و بسیاری از طبقات کارگری که به سبک نظامی آراسته شده بودند، تغییر یافتند. یونیفرم هایی با پیام مذهبی در کنار.
بسیاری از نوکیشان شامل کسانی بودند که در غیر این صورت در جامعه محترم نامطلوب بودند، مانند روسپی ها، الکلی ها، معتادان به مواد مخدر و محروم ترین افراد جامعه.
بوث و ارتشش علیرغم مخالفتها رشد کردند و در دهه 1890، او موقعیت و آگاهی زیادی برای هدف خود به دست آورد. در سراسر قاره ها بهتا ایالات متحده، استرالیا و هند.
متاسفانه، در اکتبر 1890، او با مرگ شریک وفادار، دوست و همسرش بر اثر سرطان، ویلیام را در حالت اندوه فرو برد.
در حالی که او در زندگی خود ضایعه بزرگی را احساس می کرد، اداره روزمره ارتش رستگاری یک امر خانوادگی بود و پسر ارشدش برامول بوث جانشین پدرش می شد.
چنین سازماندهی لازم بود، زیرا ارتش، در زمان مرگ کاترین، تعداد زیادی از افراد استخدام شده در بریتانیا داشت که تقریباً به 100000 نفر می رسید.
بوث که علیرغم شکست شخصی خود ناامید نبود، به انتشار یک مانیفست اجتماعی با عنوان، ادامه داد: در تاریک ترین انگلستان و راه خروج».
در این نشریه، بوث، با کمک ویلیام توماس استید، راه حلی برای فقر از طریق تهیه خانه برای مردم پیشنهاد کرد. بی خانمانها، خانههای امن برای روسپیها، کمکهای قانونی به کسانی که توانایی مالی آن را ندارند، خوابگاهها، مراکز حمایت از اعتیاد به الکل و مراکز اشتغال.
اینها ایدههای انقلابی با پیامدهای گسترده بودند و به زودی حمایت زیادی را از سوی آنها جلب کردند. عموم. با کمک های مالی، بسیاری از ایده های او اجرا و محقق شد.
در این مرحله، یک تغییر عظیم در افکار عمومی رخ داد، با مخالفت های اولیه بسیار زیادی با ارتش نجات و ماموریت او جای خود را به حمایت و همدردی داد. با این موج رو به رشدتشویق و حمایت، میتوان نتایج ملموستری به دست آورد.
تا آنجا که در سال 1902، دعوتنامهای از سوی پادشاه ادوارد هفتم از ویلیام بوث برای شرکت در مراسم تاجگذاری انجام شد که نشاندهنده آگاهی و شناخت واقعی بود. کار خوبی که بوث و تیمش انجام می دادند.
همچنین ببینید: شاه جیمز دومهمچنین ببینید: دوران کودکی در دهه 1920 و 1930
در اوایل دهه 1900 ویلیام بوث پیر هنوز مایل به پذیرش ایده های جدید و تغییرات بود، به ویژه ظهور فناوری جدید و هیجان انگیز که شامل شرکت او در یک تور موتوری بود.
او همچنین سفرهای زیادی به استرالیا و حتی خاورمیانه داشت و در آنجا از سرزمین مقدس بازدید کرد. شهرها و شهرهایی که او بازدید کرد و دکترای افتخاری از دانشگاه آکسفورد به او اعطا شد.
در سالهای پایانی زندگی، علیرغم ضعف سلامتی، به موعظه بازگشت و ارتش رستگاری را به سرپرستی پسرش سپرد.
در 20 آگوست 1912، ژنرال آخرین نفس خود را کشید و میراث قابل توجهی، مذهبی و اجتماعی از خود به جای گذاشت.
به یاد او مراسم یادبود عمومی با حضور حدود 35000 نفر از جمله نمایندگان پادشاه و ملکه که می خواستند به آنها ادای احترام کنند ترتیب داده شد. سرانجام، در 29 آگوست به خاک سپرده شد، مراسم تشییع جنازه ای که جمعیت زیادی از عزاداران را به خود جلب کرد که با دقت به این مراسم به عنوان مراسم لندن اشاره کردند.خیابان ها ایستاده بودند.
ژنرال ارتشی را پشت سر گذاشته بود، ارتشی که در غیاب او به کار خوب خود با وجدان اجتماعی ادامه می داد که تا امروز در سراسر جهان ادامه دارد.
" جنگجوی پیر سرانجام شمشیر خود را زمین گذاشت».
مبارزه او تمام شد، اما جنگ علیه بی عدالتی اجتماعی، فقر و بی توجهی ادامه خواهد داشت.
جسیکا برین یک نویسنده آزاد است که متخصص در تاریخ. مستقر در کنت و عاشق همه چیزهای تاریخی است.