رانش رورک - داستان هیچچ خصوصی

 رانش رورک - داستان هیچچ خصوصی

Paul King

یازده صلیب ویکتوریا برای دفاع از دریفت رورک در جنگ انگلیس و زولو در سال 1879 اهدا شد، که بیشترین VC برای هر اقدامی در تاریخ ارتش بریتانیا بود. سرباز فردریک هیچ یکی از 11 مدافعی بود که به خاطر شجاعتش جایزه گرفتند. روایت ریچارد ریس جونز از نامزدی در قالب خاطراتی توسط خصوصی هیچچ گفته شده است…

سرویس فردریک هیچ

«خورشید داغ اوت انگلستان یادآوری می کند. من از آفریقای جنوبی در حالی که در باغ بیمارستان نظامی نتلی، ساوتهمپتون منتظر ملکه ویکتوریا بودم. او با یک لباس مشکی روان وارد شد و دقیقاً شبیه عکس‌هایش در «اخبار مصور لندن» بود. بیشتر به دلیل رفتار شجاعانه سرباز فردریک هیچ و سرجوخه ویلیام آلن بود که ارتباط با بیمارستان در دریفت رورک حفظ شد. آنها که به هر قیمتی خطرناک ترین پست را در کنار هم نگه داشتند، و با شلیک تفنگ دشمن از پشت سر خود را به رگبار بستند، هر دو به شدت مجروح شدند. اما رفتار مصمم آنها باعث شد که بیماران از بیمارستان خارج شوند. بعد از پانسمان زخم‌هایشان، در طول شب به خدمت همرزمانشان مهمات ادامه دادند.

او اشاره نکرد که من در آن زمان 23 سال داشتم و یکی از 11 لندنی در گردان دوم ارتش بودم. هنگ 24 (وارویک شایر).

هنگامی که ملکه مدال را سنجاق کردبعد از ساعت 2 بامداد در 23 ژانویه که شارژ نهایی رسید. آن‌ها سپس پشت مرده‌های خود فرو رفتند و تا ساعت 4 صبح که آخرین سوسو زدن نور از کاهگلی در حال سوختن محو شد – و حمله‌شان به‌نظر می‌رسید که با آن می‌میرد، آتشی را به سمت ما نگه داشتند.

وقتی همه چیز تمام شد. ، تنها 80 سرباز انگلیسی هنوز ایستاده بودند. همه آنها خسته شده بودند و شانه هایشان در اثر کوبیدن مداوم تفنگ های عقب نشینی به شدت کبود شده بود. بیست هزار جعبه فشنگ در میان بسته های کاغذی در حیاط پراکنده شده بود، که مدافعان را تنها با 300 گلوله در پایان نبرد باقی گذاشت!

بازماندگان نبرد رورک دریفت

چارد در ساعت 5 صبح چند پیشاهنگ فرستاد و 370 جسد زولو در اطراف پست شمارش شد. تلفات خودمان 15 کشته و 12 زخمی بود که دو نفرشان بعداً بر اثر جراحات جان باختند. من یکی از خوش شانس‌ها بودم و از خدا بسیار سپاسگزارم که مرا در سرزمین زنده‌ها رها کرد.

وقتی خورشید طلوع کرد، دکتر رینولدز شروع به برداشتن 36 تکه کتف شکسته از پشت من کرد. به من گفت که روزهای جنگ من به پایان رسیده است.

امپی در ساعت 7 صبح در اسکاربرگ در حال چمباتمه زدن خارج از محدوده تفنگ ما دیده شد، اما وقتی ستون لرد چلمسفورد را دیدند که در حال نزدیک شدن بود، به سمت رودخانه رفتند و در زولولند ناپدید شدند. .

بعد از آن چیز زیادی به یاد ندارم، جز اینکه لرد چلمزفورد و نیروهایش در وقت صبحانه آمدند ودر حالی که دکتر رینولدز زخم من را پانسمان می‌کرد، ارباب او بسیار مهربانانه با من صحبت کرد.

من با کشتی "SS Tamar" به انگلستان بازگردانده شدم و پس از معاینه توسط هیئت پزشکی در نتلی در 28 ژوئیه 1879، من به من اطلاع دادند که در 25 آگوست از خدمت ارتش باطل می شوم."

اما نه قبل از اینکه این سرباز مغرور توسط ملکه خود در 12 اوت 1879 نشان افتخار دریافت کند.

پاورقی: فردریک هیچ در سال 1880 ازدواج کرد. و راننده اسب و تاکسی در لندن شد و بعداً در تاکسی های موتوری فارغ التحصیل شد. قهرمان رورک دریفت در 6 ژانویه 1913 در سن 56 سالگی بر اثر ذات الریه درگذشت و 1000 تاکسی لندن به مراسم تشییع جنازه او به گورستان چیسویک پیوستند، جایی که او در 11 ژانویه - سی و چهارمین سالگرد پیشروی چلمزفورد به زولولند در 789 - با افتخارات نظامی کامل به خاک سپرده شد. انجمن تاکسی لندن بعداً مدال ویژه فردریک هیچ را برای شجاعت اعطا کرد. چارد و برومهد نیز از جمله کسانی بودند که برنده جایزه ویکتوریا شدند.

نوشته ریچارد ریس جونز. رمان تاریخی ریچارد رایس جونز با عنوان «فرشتگان را به گریه بیانداز» به عنوان یک کتاب الکترونیکی از آمازون کیندل در دسترس است.

به تونیکم رفتم و چند کلمه تبریک زمزمه کردم، درد شدیدی از شانه راستم جاری شد و ذهنم به آن روز وحشتناک هفت ماه قبل بازگشت، زمانی که نیروهای زولو به پاسگاه ما در رورک دریفت، حدود 25 مایلی از داندی در ناتال حمله کردند. آفریقای جنوبی.

22 ژانویه 1879 بود و گروهان B ما از گردان دوم وظیفه کسل کننده نگهبانی از انبار تدارکات و بیماران بیمار و مجروح در بیمارستان را داشت. آنها آن را یک بیمارستان نامیدند، اما در واقع یک ساختمان مخروبه بود که جیم رورک ایرلندی پس از خرید مزرعه در ساحل ناتال رودخانه بوفالو در سال 1849 ساخته بود.

Rorke's Drift, Buffalo River

میسیونر سوئدی، اتو ویت، به همراه همسر و سه فرزند خردسالش، مزرعه را پس از خودکشی رورک در سال 1875 خریداری کردند. او آن را به ایستگاه مأموریت تبدیل کرد، از خانه اصلی به عنوان محل سکونت استفاده کرد و نامش را نام برد. کوه پشت سر او اسکاربرگ پس از پادشاه سوئد.

جراح سرگرد جیمز رینولدز RAMC مجبور شد حدود 30 بیمار را در 11 اتاق کوچک ساختمان که با پارتیشن های نازکی از آجرهای گلی با درهای چوبی شکننده از هم جدا شده بودند، جمع کند. 1>

آبراهام ایوانز توپچی پیر بیچاره و همسرش، توپچی آرتور هاوارد، به راحتی در اتاق کنار توالت بیرونی قرار گرفتند زیرا هر دو دوز بدی از اسهال داشتند. سایر افراد دارای آسیب دیدگی پا، تاول پا، مالاریا، تب روماتیسمی و گرفتگی معده بودند.نوشیدن آب آلوده.

تحت نظارت والتر دان، معاون افسر کمیساریا و جیمز دالتون، معاون افسر کمیساریای موقت، ساختمان کلیسای کوچک را به فروشگاه کمیساریات تبدیل کردیم و وسایل را از واگن ها تخلیه کردیم. گروه کاری ما عرق خوبی را با کیسه های 200 پوندی meilies، جعبه های بیسکویت چوبی به وزن صد وزن، جعبه های چوبی کوچکتر که با قوطی های 2 پوندی گوشت گاو ذرت بسته بندی شده بود، و جعبه های چوبی مهمات که هر کدام حاوی 60 بسته 10 کارتریج بودند، جمع آوری کردند. نمی دانستیم که آن کیسه ها و جعبه ها چند ساعت بعد جان ما را نجات خواهند داد……

همچنین ببینید: چگونه دوران ویکتوریا بر ادبیات ادواردین تأثیر گذاشت

در حوالی ظهر صدای غرش تفنگ های صحرایی و صدای خفیف شلیک تفنگ را از سمت ایسندلوانه در 10 مایلی شنیدیم. دور. این بدان معنا بود که نیروی اصلی لرد چلمزفورد، که در 11 ژانویه از رودخانه بوفالو عبور کرده بود، با زولو ایمپیس Cetewayo درگیر شد و همرزمان من از گردان اول شاهد اقداماتی بودند.

دقیقا قبل از ساعت 2 بعد از ظهر. دو سوار با خبر وحشتناکی رسیدند که یک امپی غول پیکر زولو اردوگاه Isandlwana را ویران کرده است و بیشتر مدافعان را کشته است و آنها اکنون با یک یورتمه سریع به سمت ما می روند.

Lt. جان چارد

افسر فرمانده ما، ستوان جان چارد، مانند بقیه ما حیرت زده بود و من شنیدم که با ستوان گونویل برومهد، فرمانده دومش، صحبت می کرد که آیا ما باید صحبت کنیم. مبارزه یا عقب نشینی جیم دالتون، گروهبان سابق رنگین پوست بودبا تجربه زیاد در آفریقای جنوبی، که کفه ترازو را پایین آورد. او حساب کرد که عقب نشینی خودکشی خواهد بود و پیشنهاد داد که از دو واگن و جعبه ها و گونی های فروشگاه برای ایجاد استحکامات بین ساختمان ها استفاده کنیم.

چقدر حق داشت! ستوان چارد شرکت ما و 400 نفر از نیروهای بومی ناتال را احضار کرد و ما سنگرها را در زمان بی سابقه ساختیم. یک ردیف از جعبه های بیسکویت در سراسر محوطه از فروشگاه تا سینه های شمالی به عنوان خط دفاعی دوم قرار داده شد، و در داخل آن یک کیسه میلی به ارتفاع 8 فوت برای جایگاه نهایی ساختیم.

Lt. گونویل برومهد

آقای ویت با شنیدن اینکه زولوها در حال نزدیک شدن هستند، با یک افسر مجروح به سمت هلپمکار رفتند و تمام نیروهای بومی ناتال از نزدیک دنبال شدند! این تنها 141 مرد را برای دفاع از پاسگاه ما باقی گذاشت، از جمله 36 بیمار بیمارستان، بنابراین من فکر می کنم فقط 105 مرد به اندازه کافی برای مبارزه آماده بودند.

من ساعت 4 بعدازظهر در حال دم کردن چای بودم. وقتی ستوان برومهد به من گفت که از سقف کاهگلی بیمارستان بالا بروم تا ببینم چه خبر است. وقتی آنجا بلند شدم دیدم که زولوها از قبل در اسکاربرگ پشت سر ما بودند و آماده حمله بودند. وقتی پرسید چند نفر، فریاد زدم: بین 4000 تا 5000 قربان. و جوکر زیر فریاد زد: «همین؟ ما باید در عرض چند دقیقه خیلی خوب آن را مدیریت کنیم!»

من از حس شوخ طبعی بریتانیایی در مواجهه با خطر شدید شگفت زده شدم.توده سیاه‌پوست را تماشا کردم که در حال دویدن به سمت آرایش جنگی آنها بود. برخی از زولوها در زیر پوشش صخره های بالای سر ما خزیدند و به داخل غارها لغزیدند و در آنجا شروع به تیراندازی کردند و سعی کردند مرا از جایم بیرون کنند.

یک زولو ایندونا (رئیس) روی تپه ظاهر شد و علامت داد با بازویش هنگامی که بدنه اصلی زولوها شروع به جارو کردن روی ما کرد، به او شلیک کردم، اما از دست رفت. من به گونی هشدار دادم که در مدت کوتاهی ما را محاصره خواهند کرد، بنابراین او بلافاصله به همه دستور داد که پست های خود را حفظ کنند.

چارد "آتش باز!" زمانی که زولوها 500 یارد دورتر بودند و اولین رگبار از پشت دیوارهای کرال گاو و سوراخ های بیمارستان و فروشگاه رعد و برق زد. هیچ پوششی برای زولوها وجود نداشت به جز خندق زهکشی و تنورهای مزرعه آشپزی. برخی از آنها تا انتهای شرقی کرال حلقه زدند و به دنبال دهانه بودند، در حالی که آنهایی که تفنگ داشتند به تراس های پایینی کوه عقب نشینی کردند و به سمت ما شلیک کردند.

تیراندازی آنها. به شدت نادرست بودند، اما گاهی اوقات گلوله ای به خانه اصابت می کرد، زیرا برخی از مدافعان درگیر نبرد تن به تن با دشمن بودند.

من از پشت بام به پایین سر خوردم، سرنیزه ام را تعمیر کردم و در موقعیت شلیک قرار گرفتم. زمانی که کار مرگبار ما شروع شد، فضای باز شد.

به نظر می‌رسید که هیچ چیز جلوی جنگجویان طوفانی را نمی‌گیرد که به سمت ایوان بیمارستان پیش می‌روند، اما آنها توسط سرنیزه‌های ما دفع شدند. برخی موفق شدند به منطقه ما بپرندقبل از اینکه به آنها گلوله بخورند یا به سیخ بکشند و سپس بدنشان را به دیوار برگردانند.

در طول مبارزه یک زولو بزرگ دید که من جفتش را شلیک کردم. او به جلو پرید، تفنگ و آسگای خود را انداخت و مارتینی هنری من را با دست چپ و سرنیزه را با دست راست گرفت. او سعی کرد اسلحه را از دست من بیرون بکشد، اما من با دست چپم محکم به قنداق می‌گرفتم. من دست راستم را برای فشنگ‌هایی که روی دیوار افتاده بود دراز کردم، گلوله‌ای را در کتف فرو کردم و بدبخت بیچاره را شلیک کردم.

زولوس‌ها بارها و بارها حمله می‌کردند، از روی مرده‌های خود بالا می‌رفتند، اما تاقچه شیب‌دار از ماسه سنگ نرم و سنگر بالای آن در دیوار شمالی خیلی بلند بود و آنها نمی توانستند کاری انجام دهند جز اینکه به جلو بچسبند و با چوب های خود به سمت بالا رانده شوند. لوله‌های تفنگ و سرنیزه‌ها را می‌گرفتند، هک می‌کردند و تیراندازی می‌کردند، تا زمانی که دوباره به باغ پایین افتادند، بسیاری از آنها از آتش تفنگ ما در کنار دیوار و اجساد مردگان خود محافظت می‌کردند، و این به آنها امکان داد که نامزدی را برای 12 ساعت طولانی کنند.

«دفاع از دریفت رورک 1879» نوشته آلفونس دو نویل

آنها سپس توجه خود را به تسخیر بیمارستان معطوف کردند و با پرتاب سقف کاهگلی را آتش زدند. شعله های آتش بر روی آن. در حالی که وحشت در داخل ساختمان در حال سوختن بالا گرفت، زولوها درها را شکستند و بیماران بدبخت را در تخت خود کشتند. دفع آن سخت می شدازدحام زولوها در حالی که آنها آتش سنگینی را در جلو و عقب نگه می داشتند، که ما از آن بسیار رنج بردیم.

زمانی که زولوها به بیمارستان حمله کردند، من و گونی برومهد، من و پنج نفر دیگر در سمت راست بیمارستان موضع گرفتیم. خط دفاعی که در آن در معرض آتش متقابل قرار گرفتیم. ستوان برومهد وسط را گرفت و تنها مردی بود که مجروح نشد. سرجوخه بیل آلن و من بعدا مجروح شدیم اما چهار جوان دیگر که همراه ما بودند کشته شدند. یکی از آنها سرباز تد نیکلاس بود که گلوله ای به سرش خورد که مغزش را روی زمین پاشید.

من و برومهد حدود یک ساعت و نیم همه چیز را برای خودمان داشتیم، ستوان با استفاده از تفنگ و هفت تیرش با هدف مرگبار در حالی که مدام به ما می‌گفت یک گلوله را هدر ندهیم. به نظر می‌رسید که زولو مصمم به حذف ما هر دوی ما باشد و یکی از آن‌ها با آسه‌گای خود به پشت برومهد از روی جان پناه پرید. می دانستم تفنگم پر نیست، اما وقتی آن را به سمت زولو گرفتم، ترسید و فرار کرد.

دشمن سعی کرد فروشگاه کمیساریات را به آتش بکشد و با وجود تلفات سنگین به طرز دیوانه‌واری حمله کرد. قبلاً رنج می برد. در همین مبارزه بود که تیرباران شدم. زولوها به شدت به ما فشار می آوردند، بسیاری از آنها روی سنگر سوار می شدند، که دیدم یکی تفنگش را به سمت من نشانه رفته است. اما من درگیر جنگجوی دیگری بودم که روبروم بود و نمی‌توانستم از ضربه خوردن خودداری کنم. گلوله به کتف راستم اصابت کرد و از شدت درد به خودم خم شدم. زولوها این کار را خواهند کرداگر برومهد با هفت تیرش به او شلیک نکرده بود، مرا مورد آزار قرار داد. او لطفی را که چند ساعت قبل به او کرده بودم، برگرداند.

با فریاد نبرد زولو "Usuthu!" و صدای شلیک گلوله های تفنگ در گوشم، بی اختیار روی زمین دراز کشیدم و خون از زخمم فوران می کرد. گونی گفت: "من خیلی متاسفم که شما را پایین می بینم." زمزمه کردم. "نگران من نباش. ما هنوز آنها را نگه می داریم."

او به من کمک کرد تا تونیکم را در بیاورم و بازوی راست بی فایده ام را داخل کمربند دور کمرم قرار داد. سپس او هفت تیر خود را به من داد و با کمک او در بار کردن آن، من به خوبی از عهده آن برآمدم.

در این زمان هوا تاریک شده بود و ما با کمک نور بیمارستان در حال سوختن، که بسیار زیاد بود، می جنگیدیم. به نفع ما بود، اما مهمات ما رو به اتمام بود. من خودم در سرو کارتریج کمک می کردم که تشنه شدم و احساس ضعف کردم. یک نفر آستر یک کت را پاره کرد و دور شانه‌ام بست، اما چون خیلی خسته بودم نتوانستم کاری انجام دهم. در واقع، همه ما خسته شده بودیم و مهمات در حال جیره بندی بود.

من به سمت Cpl خزیدم. آلن که از ناحیه بازوی چپش مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، پشتمان را به دیوار بیمارستان تکیه دادیم تا کمی نفس بکشیم. چارد به همه دستور داد که پشت دیوار جعبه های بیسکویت عقب نشینی کنند، و این زمانی بود که 14 بیمار که هنوز زنده بودند شروع به بالا رفتن از پنجره بیمارستان در شش فوت بالاتر از ما کردند.

Defence of Rorke’s Drift اثر لیدی باتلر

بیل آلن با بازوی راست خوبش و من با بازوی چپم تا جایی که می توانستیم به آنها کمک کردیم پایین بیایند و آنها خزیدند یا به پشت سنگر منتقل شدند. بیل در حالی که مردان ما در پشت جعبه‌ها یک آتش پوشاننده ثابت نگه می‌داشتند تا محفظه را پاک نگه دارند، بیل به سمت زولوها شلیک کرد.

شکارچی سرباز پلیس سواره ناتال برای راه رفتن آن‌قدر فلج بود و می‌کشید. زمانی که یک زولو از دیوار پشتی پرید و یک اسهگای را در پشتش فرو برد.

سرویس رابرت جونز آخرین مردی بود که از پنجره بیرون آمد و به من و آلن پیوست. فاصله 30 یاردی از روی زمین باز تا سنگر. بیماران و مجروحان تازه زخمی شده را به داخل کیسه میلی، جایی که دکتر رینولدز از آنها مراقبت می کرد، کشیده بودند.

Pte. جورج دیکن مرا به جعبه های بیسکویت نگه داشت و به شوخی گفت: «تو باید اینجا امن باشی. این بیسکویت های ارتش جلوی هر گلوله ای را می گیرد!» سپس جدی شد و گفت: "فرد، وقتی کار آخر می شود، آیا به تو شلیک کنم؟"

من نپذیرفتم و گفتم: "نه، رفیق، این زولوها تقریباً برای من کار کرده اند، بنابراین آنها آنها را نپذیرفتم." می تواند من را تمام کند."

بعد از اینکه دکتر رینولدز در نور بیمارستان سوزان زخم من را درمان کرد، به دلیل درد طاقت فرسا خوابم برد. زولوها شروع به فروکش کردند و طولانی شدند

همچنین ببینید: زندگی قابل توجه توماس پلو

Paul King

پل کینگ یک مورخ پرشور و کاوشگر مشتاق است که زندگی خود را وقف کشف تاریخ فریبنده و میراث فرهنگی غنی بریتانیا کرده است. پل که در حومه شهر با شکوه یورکشایر به دنیا آمد و بزرگ شد، قدردانی عمیقی از داستان ها و رازهای مدفون در مناظر باستانی و بناهای تاریخی که در کشور وجود دارد، داشت. پل با مدرک باستان‌شناسی و تاریخ از دانشگاه مشهور آکسفورد، سال‌ها را در بایگانی‌ها، کاوش در مکان‌های باستان‌شناسی و سفرهای پرماجرا در سراسر بریتانیا گذرانده است.عشق پل به تاریخ و میراث در سبک نوشتاری زنده و قانع کننده او قابل لمس است. توانایی او در انتقال خوانندگان به گذشته، غوطه ور ساختن آنها در ملیله های جذاب گذشته بریتانیا، برای او شهرت قابل احترامی به عنوان یک تاریخ نگار و داستان نویس برجسته به ارمغان آورده است. پل از طریق وبلاگ جذاب خود از خوانندگان دعوت می کند تا در یک کاوش مجازی در گنجینه های تاریخی بریتانیا به او بپیوندند، بینش های خوب تحقیق شده، حکایات جذاب و حقایق کمتر شناخته شده را به اشتراک بگذارند.با این اعتقاد راسخ که درک گذشته کلید شکل دادن به آینده ما است، وبلاگ پل به عنوان یک راهنمای جامع عمل می کند و طیف گسترده ای از موضوعات تاریخی را به خوانندگان ارائه می دهد: از دایره های سنگی مرموز باستانی Avebury تا قلعه ها و کاخ های باشکوهی که زمانی در آن قرار داشتند. پادشاهان و ملکه ها. این که آیا شما یک چاشنی کار هستیدعلاقه مندان به تاریخ یا کسی که به دنبال معرفی میراث شگفت انگیز بریتانیا است، وبلاگ پاول منبعی است که باید مورد استفاده قرار گیرد.به عنوان یک مسافر باتجربه، وبلاگ پل به حجم های غبارآلود گذشته محدود نمی شود. او با نگاهی تیزبین به ماجراجویی، مکرراً به اکتشافات در محل می‌پردازد و تجربیات و اکتشافات خود را از طریق عکس‌های خیره‌کننده و روایت‌های جذاب مستند می‌کند. از ارتفاعات ناهموار اسکاتلند تا روستاهای زیبای Cotswolds، پل خوانندگان را به سفرهای خود می برد، جواهرات پنهان را کشف می کند و با سنت ها و آداب و رسوم محلی ملاقات های شخصی به اشتراک می گذارد.تعهد پل به ترویج و حفظ میراث بریتانیا فراتر از وبلاگ او نیز هست. او فعالانه در طرح‌های حفاظتی شرکت می‌کند، به بازسازی مکان‌های تاریخی کمک می‌کند و به جوامع محلی درباره اهمیت حفظ میراث فرهنگی آموزش می‌دهد. از طریق کار خود، پل نه تنها برای آموزش و سرگرمی تلاش می کند، بلکه الهام بخش قدردانی بیشتری از ملیله غنی میراثی است که در اطراف ما وجود دارد.به پل در سفر جذاب او در زمان بپیوندید زیرا او شما را راهنمایی می کند تا اسرار گذشته بریتانیا را باز کنید و داستان هایی را که یک ملت را شکل داده است کشف کنید.